احساس‌ هويت‌ و خودآگاهي‌ شرقي‌

نويسنده:دکتر محمد مددپور
عجيب‌ آن‌ است‌ كه‌ نويسندگان‌ تاريخ‌ چنين‌ مي‌پندارند، كه‌ خودآگاهي‌ اساطيري‌ آغاز احساس‌ هويت‌ و خودآگاهي‌ تاريخي‌ است‌. بنا بر فرض‌ اين‌ مورخان‌، اين‌ خودآگاهي‌ در تمدن‌ يونان‌ بالغ‌ مي‌شود، و به‌ اوج‌ تكامل‌ مي‌رسد!! اين‌ مورخان‌ و از آنجا فيلسوفان‌ دائماً مي‌كوشند، جهان‌ اساطيري‌ و ديني‌ كهن‌ را تأويل‌ كنند، از همين‌ منظر فلسفي‌ و يونانزده‌ است‌، كه‌ همه‌ نقاشي‌ها و پيكره‌ها تفسير مي‌شد، و اگر به‌ عقل‌ و منطق‌ نسبت‌ داده‌ نشود، به‌ دين‌ و اسطوره‌ و جادو به‌ مثابه‌ دوران‌ كودكي‌ و نابالغي‌ عقل‌ انساني‌ نسبت‌ داده‌ مي‌شود، از اينجا بي‌نسبتي‌ و گريز از نسبت‌ يوناني‌ رياضي‌وار را به‌ جادو و خرافه‌ پيوند مي‌دهد. چيزي‌ كه‌ در سراسر هنر شرق‌ و باستان‌ پيش‌ از يونان‌ متافيزيكي‌ و تفكر و هنر پيش‌ از سقراط‌ ظاهر مي‌شود. گاردنر در‌باره ی‌ قوة‌ بينايي‌ انسان‌ مي‌گويد: «فقط‌ مي‌توان‌ حدس‌ زد، احتمالاً مدتها پيش‌ از آنكه‌ ارسطو بگويد، آنچه‌ آدمي‌ را از جانوران‌ متمايز مي‌گرداند، عقل‌ اوست‌، و حس‌ بينايي‌ منطقي‌ترين‌ حس‌ است‌، انسانها متوجه‌ قدرت‌گيرايي‌، فريبايي‌ و خواب‌آوري‌ مصنوعي‌ چشم‌، در جهت‌ غايات‌ شريف‌ يا پليد شده‌ بودند. مردم‌ در جهان‌ باستان‌ شرقي‌ و اساطيري‌، از چشم‌ بد يا پليد مي‌ترسيدند... در نظر هنرمندِ جهان‌ باستان‌، چشم ها كه‌ پنجره‌هاي‌ روح‌ پنداشته‌ مي‌شوند، تداعي‌هاي‌ بيشماري‌ داشته‌اند. چشمان‌ بزرگ‌ با نگاه‌ خيرة‌ ثابت‌، همه‌ چيز را مي‌بينند، و تصوير چهره‌ از روبرو با دو چشم‌، كه‌ ديدن‌ انساني‌ را از ديدن‌ حيواني‌ صرف‌ متمايز مي‌گرداند، نشانة‌ هشياري‌ و بينايي‌ مطلق‌، و علم‌ خدايان‌ به‌ همة‌ امور و تضمين‌ عدالت‌ است‌. در قراردادي‌ شدن‌ چهرة‌ انسان‌، بينايي‌ به‌ خصلتي‌ انساني‌ به‌ معني‌ اخص‌ واژه‌ ـ در معني‌ جسماني‌ و معني‌ پردامنه‌تر عقلي‌، معنوي‌ و خداانگارانه‌اش‌ ـ تبديل‌ مي‌شود. بينايي‌ خداگونه‌ به‌ عنوان‌ شالودة‌ قانون‌ و عدل‌، آشكارا در روايات‌ قانون‌گذاران‌ بزرگ‌ دنياي‌ كهن‌ ديده‌ مي‌شود. به‌ هر تقدير چشمان‌ بزرگ‌ نمادي‌ از قدرت‌ خدايي‌ عصر اساطير است‌، كه‌ در عصر متافيزيك‌ استمرار و بسط‌ مي‌يابد.
امّا همة‌ هنر شرق‌ در ابصار صرف‌ توقف‌ نمي‌كند، بلكه‌ به‌ سمبليسمي‌ سمعي‌ ـ بصري‌ فراگير روي‌ مي‌آورد، و همانطور كه‌ از واقعيت‌ بصري‌ مي‌گريزد، به‌ حقيقت‌ پشت‌ نمي‌كند، بلكه‌ صورت‌ رمزي‌ و مثالي‌ به‌ جهان‌ هنري‌ مي‌بخشد، و حقيقت‌ را از طريق‌ رمز بيان‌ مي‌كند. از اينجا برخي‌ نويسندگان‌ از آن‌ به‌ روش‌ مفهومي‌ به‌ جاي‌ روش‌ بصري‌ نام‌ برده‌اند. هنرمند در اين‌ روش‌ كاري‌ به‌ ثبت‌ جلوة‌ آني‌ و گذراي‌ اشياء ندارد، بلكه‌ مفهومي‌ را كه‌ از خواص‌ مشخص‌ كننده‌ و پايدار بدن‌ آدمي‌ دارد، به‌ نمايش‌ درمي‌آورد.
آنچه‌ دست‌ او را هدايت‌ مي‌كند، شكلهاي‌ بنيادي‌ اشياء و اطلاعات‌ وي‌ درباره‌ آنهاست‌، نه‌ شكل‌ و صورت‌ ظاهر تصادفي‌ آنها. ولي‌ اين‌ فقط‌ جلوه‌اي‌ از آن‌ فرماليسم‌ و صورت‌انگاري‌ كلّي‌ است‌، كه‌ ضمن‌ تلاش‌ براي‌ پي‌افكندن‌ نظمي‌ پايدار، در آغاز دوره تاريخي‌ بر هنرمند تحميل‌ شد. اين‌ فرماليسم‌ همچنان‌ در هزاران‌ رسم‌ و وضع‌، و آيينهايي‌ كه‌ مقدس‌ و لايتغّير پنداشته‌ مي‌شدند، در سراسرتاريخ‌ به‌ حاكميتش‌ بر رفتار آدمي‌ ادامه‌ داد. چند قرن‌ بعد در يونان‌، افلاطون‌ فلسفة‌ خويش‌ دربارة‌ صورت‌ يا ايدوس‌ و جمع‌ آن‌ يعني‌ ايده‌ را تبيين‌ كرد، و مدعي‌ شد كه‌ عالم‌ صُوَر محض‌، كه‌ حقايق‌ نهايي‌ و لايتغير ارقام‌ و رابطه‌هاي‌ رياضي‌ در آن‌ به‌ وجود خويش‌ ادامه‌ مي‌دهند، عالم‌ حقيقي‌ است‌، ولي‌ عالمي‌ كه‌ ما مي‌بينيم‌، يعني‌ دنياي‌ ظاهري‌ صرف‌، عرصة‌ عنصر غيرواقعي‌ و توهّمي‌، تغيير و مرگ‌ است‌.
در پي‌ سمبليسم‌ كهن‌ بين‌النهريني‌، ستيز ميان‌ نيروهاي‌ طبيعي‌ و فوق‌ طبيعي‌ در دنياي‌ بين‌النهريني‌ها، به‌ صورت‌ مبارزه‌اي‌ ميان‌ جانوران‌ و هيولاها نمايانده‌ و بيان‌ مي‌شود. در اين‌ تصويرگري‌ رمزي‌ انسان‌ بيش‌ از حيوان‌ درگير عالم‌ رمزي‌ مي‌شود، حال‌ آنكه‌ حيوان‌ كم‌وبيش‌ با حالات‌ ناتوراليستي‌ تصوير مي‌شود و همان‌ گونه‌ به‌ اطراف‌ مي‌نگرد، و مي‌جنبد كه‌ به‌ چشم‌ مي‌آيد.